-
برای عزیزترینم
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 21:43
دوست دارم تو را تنگ در آغوش بگیرم وتمام دلتنگی هایم را با شعرهایم به سرزمین چشمانت هدیه کنم. دوست دارم شبنمهای دلواپسی ام را روی گونه هایت جاری سازم صورتت را با اشکهایم خیس کنم و تو مثل همیشه به من بگویی : دوستت دارم. وحید عزیزم تا آخر دنیا دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خردادماه سال 1385 21:34
شقایق ها سکوتم را بهانه می کنند باران حضورم را و سبزه آغوش رهایم را نسیم تن عریانم را وابر اشک شوقم را کوه و جنگل لذت تنهاییم را و خود نیز اعترافی صادقانه در قلبم من عاشق شده ام... تنها روی جاده فردا چشم به خوشبختی گشوده ام وفردایم را می نگرم. آرام گام بر می دارم حرکت می کنم سایه ای مرا همراهی می کند که مدتهاست چشم من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 11:48
دو قطره عشق روی کاغذم بچکان تا شعرم رنگ خون بگیرد و بوی اشک. دو قطره عشق روی کاغذت میچکانم تا ترانهات درختی شود، بر شاخهاش مرغ عشقی خانه کند و بر فرازش ابری آشیان. آن وقت باران که ببارد دو قطره عشق میچکد بر کاغذ و ترانه و جهان. تقدیم به کسی که دلش مثل دریا بزرگ است و همه بزرگی او همه دنیای کوچک من است وحید عزیزم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 13:15
آن کس که می آید, شاید بماند و شاید نه, آن کس که می ماند, شاید برود ولی همیشه خواهد ماند.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 13:09
یک بار خواب دیدن تو... به تمام عمر میارزد پس نگو... نگو که رویای دور از دسترس، خوش نیست... قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایست... تاب و توانش بیش از اینهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد باشد... وحید عزیزم دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1385 12:58
باد می آید. قامت بوتهُ گل سرخ در باد خم می شود. برگهای سبز تیره دیگر درخشان نیستند. غنچه ها دیر زمانی ست شکفته اند. برگها فرو افتاده اند. گلبرگهای پرپر را باد برده است. اما کافی ست تا ته سینه نفسی بکشی... جهان هنوز هم به بوی گل سرخ آغشته است. حالا به باد بگو تا ابد بوزد.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1385 12:27
سلام ماه من... دلم برایت پر می کشد. گفتم دو خط برایت بنویسم . هی نفسم به شماره می افتد که مبادا سایهُ سیمین و شفافت هی دور شود و پنهان شود و گم شود میان ابرهایی که از بس سیاه اند انگار رنگ مرگند. هی چشمهایم را می بندم و باز می کنم و هی این پلک زدنها را می شمرم که شب برسد و تو برسی و مهتاب روشن کند این گوشهُ دنیا را تا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1385 17:40
...درد رفته است و من مانده ام. خستگی بر تنم ماسیده است.دلم پر می کشد که امشب یک منظومه از شیدایی های دل و سوداهای جان بنویسم برای هر آنکه دلم می خواهد کنار دلم باشد و نیست. اما جسمم خسته و کوفته است.هوس کرده ام بی تابی هایم را نجوا کنم و بیکرانگی ها را فریاد. کاش خستگی امان نمی برید. آن گاه می شد از این همه آفرینه ها...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1385 20:10
بمون بمون که موندنت لحظه آغاز منه بدون بدون که عشق تو شروع پرواز منه ببین که با هر نفست دنیا برام تازه می شه لذت دیدن تو با دنیا هم اندازه می شه بذار تو دستاتو رو تنم که تن پوش منه تمام ذرات تنم عشقتو فریاد می زنه بمون بمون که ماه با تو حجابشو برمیداره بمون که خورشید واسه عشق گلهای آفتاب می کاره بمون با من ای نازنین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1385 18:36
می بینی چه خوب است؟ می بینی چه خوب است که گاهی خودت را بسپاری به آن دو دست آشنا که از آب بیرون می آید, خیس خیس و تو را به آرامی در بر می گیرد و با خود به جریان آب می سپارد؟ می بینی که لحظه ای بیش نمی پاید تا از روی پل به انتهای شگرف آبی آب برسی و دیگر هیچ صدایی را در حاشیهُ رود نشنوی؟ می بینی چه خوب است؟ خوب است که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1385 09:05
فردا بهترین روز خداست... تقدیم به تنها کسی که آهنگ عشقش برایم همیشه زیباست و عاشقانه ستایشش می کنم. وحید عزیزم . از صمیم قلب تولدت را تبریک می گویم وبرای داشتن تو و عشق تو به خود می بالم ... فرشته مهربونی من ...دوستت دارم تولدت مبارک عزیزم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 08:09
شبی که گذشت... ساعت پنج بامداد است. همه خوابیده اند. من بیدار شده ام. بیدار؟ برای بیدار شدن باید به خواب رفت که من نرفته ام. اما حالا ایستاده ام کنار پنجره ای که رو به مهتابی باز می شود. قرص چراغها سوسو می زنند. به خودم می گویم امروزشنبه است. می نشینم و دفتر سیاه جلد چرمی را می گشایم. به خودم نهیب می زنم...بنویس......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 07:52
پنجره را به سوی آسمان باز کردم در جستجوی کلامی . دستهایش را باز کرد و تیله ها به زمین ریختند. حالا واژه ها گریخته اند و تنها صدای شکستن می آید. کاش شکل دست نوشته های من بودی. آن گاه در بودن یا نبودنت واژه ای می یافتم ناب و بی خلل. واژه ای از جنس دل و رنگ نور. واژه ای با بوی باران و رنگ گل. واژه ای که شکل تو باشد و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1385 09:47
دلم چند حرف می خواهد. یک د با آن انحنای نازک که راز بودن در آن نهفته است. یک و که سر در گریبان برده در هجوم باد و سکوت کرده است.یک س با دندانه های همسان که ستاره ها را می شمارد تا سپیده دم. دست آخر هم یک ت که نقطه تنهایی را به آغاز تو می رساند. دلم چند حرف می خواهد تا با آنها واژه ای بسازم و تا دوردست بیایم. تا برسم و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 20:25
میان خرده ریزهای جهان به دنبال تو می گشتم. به دنبال تو که گم شدی در تنهایی آیینه و بوی گل سرخ و بلندای پاییز و تن دشت. به دنبال تو می گشتم با پلک های خیس و چشمان خشک, در مه گم می شدم و در آب دست و پا می زدم. به دنبال تو می گشتم که گم شدی و دایره ها هی چرخیدند و چرخیدند و دیگر هرگز پایان نیافتند در نگاه من و مسیر من....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 17:57
گفتم ترا دوست دارم . صدای مرا, نقاشی کن. دلتنگ توام, اندوه مرا, نقاشی کن. به تو می اندیشم, در غم دیگران, پندار مرا, نقاشی کن . گفتی : در خلئی که هوا نیست, نه من ترا می خوانم, نه تو مرا می شنوی. برایم چراغی بیاور, بی نور, چگونه نقاشی کنم ؟ ... به هوای تو گاهی من هوایی می شوم. هوای دلم ابری می شود. دل که هوای تو را می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 14:49
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 20:48
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1385 20:29
برای خواب معصومانه عشق کمک کن بستری از گل بسازیم برای کوچ شب هنگام وحشت کمک کن با تن غم پل بسازیم کمک کن سایه بونی از ترانه برای خواب ابریشم بسازیم کمک کن با کلام عاشقانه برای زخم شب مرحم بسازیم بذار قسمت کنیم تنهائی مونو میون سفره شب تو با من بذار بین من و تو دستای ما پلی باشه واسه از خود گذشتن تو رو میشناسم ای شب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 18:58
عشق را معصومیت و نجابتش عشق می کند ... عشق را نگاه من و تو عشق می کند... به چشمهای هوس آلودی که به استقبال عشق آمده اند بگویید از همان راه آمده باز گردند که عشق هرگز در قاب چنین چشمهایی نخواهد نشست . به قلبهای حقیری که در پی عشق می گردند بگویید عشق حس بزرگیست حتی اگر هم بخواهد در خانه تنگ دلشان جا نمی گیرد. به آنها که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 18:45
وحیدم تا آخر دنیا عاشقتم و دوستت دارم یک قناری پنهان است جایی در گلویت که این همه آواز از آن سرریز می کند. یک قناری پنهان است جایی در گلهای پیراهنم که تو دست به نوازشش دراز می کنی. یک قناری پنهان است جایی در دوردست که تو به تماشای بهار ایستاده ای. یک قناری پنهان است و من در جستجوی تو جهان را می کاوم میدانم که تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 18:40
*** دوستت دارم ***
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 17:51
نمیشه از تو یک لحظه جدا شم که بی تو زندگیم رنگی نداره تو خورشیدی به داد من رسیدی زمستونم با تورنگِ بهاره عشق من تا که تو رو دیدم ناز چشماتو خریدم واسه ی بودن با تو از همه دنیا بریدم تواون عشقی که من خوابشو دیدم توبیداری به آرزوم رسیدم توگل بودی شگفتی درنگاهم به دنبال تو من پروانه بودم ..... عشق من تا که تو رو دیدم ناز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 16:22
روی تخته سیاه چشمان من نوشتی دوستت دارم وجمله تو روی تخته سیاه جان گرفت و به پرستش رسید و پرستش اوج یافت و به اشک تبدیل شد... و اشک جاری شد و تو چون توان دیدن اشکم را نداشتی صورت ات را برگرداندی من در این فکرم که گناه تو نیست که از من دوری... آخر اهورایی را با آدم زمینی چه کار؟ عادت توست که دست نیافتنی باشی و دور از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 فروردینماه سال 1385 16:11
وقتی نباشی...وقتی طرح صورتت آهنگ صدات...احساست...یادت...روبرویم نباشد وقتی تو حتی خیال هم نباشی...باور کن باورکن...حتی آن زمان هم میتوانم روی آب نقاشیت کنم. چون می دانم دوست داشتن تو معجزه قلب من است
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 21:12
دست خالی به خانه خدا رفتم خدا هم دستهای خالیم را با دستهای تو پر کرد تقدیم به تنها عشقم که شب و روزم با وجود گرم و مهربونش همیشه شیرین و قشنگه وحید عزیزم عشق نازنینم دوستت دارم وحید وحید وحید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 20:17
دوستت دارم دلم می خواهد برای یکروز هم که شده پشت پلکت پنهان شوم آنوقت خواب هم که باشی می توانم چشمت را تماشا کنم روی گوشه و کنار سپیدی چشمت قدم می زنم کنار نهرهای خونین شکسته ات می نشینم دست و صورتم را می شویم تا لبه سیاهی چاه مردمکت می آیم درونش سنگی می اندازم صدایش که نیامد می روم تو تا پیدایش کنم میانه راه درون چاه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 19:44
دیگر نمی خواهم صدای ملامت رااز حنجره ی شقایق های وحشی بشنوم من تو را می خواهم.من دست سبز تو را برای شکوفایی گل های وجودم می خواهم بیا که اشکهایم بهانه ی تو را می گیرند بیا که پریان احساسم پرواز را فراموش کرده اند بیا که حوریان اشکهایم قسم خورده اند که راه قدم هایت را نمناک سازند گفتم دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 فروردینماه سال 1385 14:00
امشب برایت از غربتی می نویسم که لای آمدن بهار رو به آفتاب ایستاده است از فصلی بین زمستان و بهار فصل روییدن عشقمان می نویسم از نوازش چشمانت ...از شمع و نرگس بهاریمان و از لحظه هایی که دلتنگی قشنگ ترین سرود دوست داشتنمان بود امشب می خواهم در حضور همه قصیده ها اعتراف کنم که غزل چشمان تو را می ستایم و در اتاق کوچک تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384 09:11
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست ... آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب ... در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است ... مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق ... و سکوت تو جواب همه مسئله هاست