مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

 

عشق را معصومیت و نجابتش عشق می کند ...

عشق را نگاه من و تو عشق می کند...

به چشمهای هوس آلودی که به استقبال عشق آمده اند بگویید از همان راه آمده باز گردند که عشق هرگز در قاب چنین چشمهایی نخواهد نشست . به قلبهای حقیری که در پی عشق می گردند بگویید عشق حس بزرگیست حتی اگر هم بخواهد در خانه تنگ دلشان جا نمی گیرد. به آنها که سخت می بخشند ،سخت می بخشایند ، دیر می گذرند ، بگویید آنکس که دیکته ساده " مهر" را نمی تواند بنویسد او را چه به سرودن غزل هزار بیتی عشق ... عشق نه اسیر می کند ، نه اسیر می شود ، نه تمنا می کند ، نه بی خیال می شود ...

 

 

                                                         عشق من** وحید من** دوستت دارم

 

 

وحیدم تا آخر دنیا عاشقتم و دوستت دارم

 

 

یک قناری پنهان است
جایی در گلویت
که این همه آواز از آن سرریز می کند.

یک قناری پنهان است
جایی در گل‌های پیراهنم
که تو دست به نوازشش دراز می کنی.

یک قناری پنهان است
جایی در دوردست
که تو به تماشای بهار ایستاده ای.

یک قناری پنهان است
و من در جستجوی تو جهان را می کاوم

میدانم که تو همیشه در کنارم خواهی ماند

مثل همان قناری عاشق...



 

 

 


***دوستت دارم ***

 

نمیشه از تو یک لحظه جدا شم

که بی تو زندگیم رنگی نداره

تو خورشیدی به داد من رسیدی

زمستونم با تورنگِ بهاره

عشق من تا که تو رو دیدم ناز چشماتو خریدم

واسه ی بودن با تو از همه دنیا بریدم

تواون عشقی که من خوابشو دیدم

توبیداری به آرزوم رسیدم

توگل بودی شگفتی درنگاهم

به دنبال تو من پروانه بودم

.....

عشق من تا که تو رو دیدم ناز چشماتو خریدم

واسه ی بودن با تو از همه دنیا بریدم

 

 

دوستت دارم

 

 

 

 

روی تخته سیاه چشمان من نوشتی دوستت دارم

وجمله تو روی تخته سیاه جان گرفت

و به پرستش رسید

و پرستش اوج یافت و به اشک تبدیل شد...

و اشک جاری شد و تو چون

توان دیدن اشکم را نداشتی صورت ات را برگرداندی

من در این فکرم که گناه تو نیست که از من دوری...

آخر اهورایی را با آدم زمینی چه کار؟

عادت توست که دست نیافتنی باشی و دور از دسترس

چرا که همیشه چیزهای قیمتی نیازمند مراقبتند...

با دست گرم ات اشک هایم را پاک می کنی...

و نمی دانی که با حرارت دست ات حتی می توانی دریای پر تلاطم وجودم را تبخیر کنی...

وهمچنان نمی دانی که چقدر از عشق لبریزم...

و نمی دانی که بی تو هیچ هم نیستم...

حتی هیچ !!!

 

وحید عزیزم دوستت دارم

 

 

 

 

وقتی نباشی...وقتی طرح صورتت

آهنگ صدات...احساست...یادت...روبرویم نباشد

وقتی تو حتی خیال هم نباشی...باور کن

باورکن...حتی آن زمان هم میتوانم روی آب

نقاشیت کنم.

چون می دانم دوست داشتن تو معجزه قلب من است

 

 

 

دست خالی به خانه خدا رفتم
خدا هم دستهای خالیم را
با دستهای تو پر کرد

 

تقدیم به تنها عشقم که شب و روزم با وجود گرم و مهربونش همیشه شیرین و قشنگه

وحید عزیزم عشق نازنینم  دوستت دارم

 

                                     وحید

                          وحید

                                           وحید

 

 

دوستت دارم

 

دلم می خواهد
برای یکروز هم که شده
پشت پلکت پنهان شوم
آنوقت خواب هم که باشی
می توانم چشمت را تماشا کنم

روی گوشه و کنار سپیدی چشمت قدم می زنم
کنار نهرهای خونین شکسته ات می نشینم
دست و صورتم را می شویم

تا لبه سیاهی چاه مردمکت می آیم

درونش سنگی می اندازم
صدایش که نیامد

می روم تو تا پیدایش کنم

میانه راه درون چاه تنگترت می روم

انتهای چاه که رسیدم
آنجا تا صبح آرام می نشینم

می نشینم تا پلکت طلوع کند
تا نور ته چاه را روشن کند
از آنجا هر کجا را که نگاه کنی
من نیز خواهم دید

شب وقتی پلک خمارت نیمه باز شد

از چاه بیرون می آیم
پایم را درون آب سرخ نهرهایت می گذارم
و از گوشه چشمت بیرون می آیم
اگر در آینه چشمت را نگاه کردی

رد پایم را تماشا کن

 

 

دوستت دارم

 

 

دیگر نمی خواهم صدای ملامت رااز حنجره ی شقایق های وحشی بشنوم
من تو را می خواهم.من دست سبز تو را برای شکوفایی گل های وجودم می خواهم
بیا که اشکهایم بهانه ی تو را می گیرند
بیا که پریان احساسم پرواز را فراموش کرده اند
بیا که حوریان اشکهایم قسم خورده اند که راه قدم هایت را نمناک سازند

گفتم دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم و اشک از چشمانم سرازیر شد و باز
چیزی نگفتی و به جای سکوت این بار تو نیز مانند من اشک ریختی...
 
 
وحید دوستت دارم
 
 

 

 

امشب برایت از غربتی می نویسم

که لای آمدن بهار رو به آفتاب ایستاده است

از فصلی بین زمستان و بهار

فصل روییدن عشقمان

می نویسم از نوازش چشمانت ...از شمع و نرگس بهاریمان

و از لحظه هایی که دلتنگی قشنگ ترین سرود دوست داشتنمان بود

امشب می خواهم در حضور همه  قصیده ها اعتراف کنم

که غزل چشمان تو را می ستایم

و در اتاق کوچک تنهایی ام غربت عشقت را پذیرایم

.

.

.

برای تو که عاشقانه می پرستمت و دوستت دارم(وحید عزیزم)