مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

 


صبر مرا
با شتاب پیمانه کن
و عشق را
با نگاهم.
در غیبت تو
جهان هم دلگیر می شود.
شکیبایی مرا
با دلتنگی پیمانه کن
و عشق را
با لبخندم.

دوستت دارم

روشنکت

 

 

 

زمین
رنگ دست های من است
وقتی تو بر آن ها بوسه می زنی.
آسمان
رنگ لب های تو
وقتی من آنها را می بوسم

دوستت دارم عزیزکم

 

 

 

به نام می خوانمت

نا تمام می خواهمت

نزدیک تر بیا مهربان من

افق در یک قدمی است

 

امروز داشتم فکر می کردم یاد تو چه آرام و معصوم هنگام خواب به سراغم می آید...

 

بودن من و تو قشنگ ترین نغمه زندگیمان است

دوستت دارم

وحید عزیزم همه زندگی منی

 

 

دوستت دارم

 

 

 

 

 

 

تو در کجای جهانی؟دلت در آرزوی دیدن که می تپد؟هوای که را داری؟ دلت پر می کشد که سر بر زانوان و شانه های کسی بگذاری؟

 هوس می کنی دستهای کسی را در تهی دستانت جای بدهی و در چشمانش نگاه کنی؟ می خواهی صدایش کنی و پاسخت دهد؟
دلتنگ ساده ترین نشانه های دلبستگی و دلدادگی نیستی؟
دلتنگ خنده ها و گریه های کسی نیستی؟
دلت تنگِ دوست داشتنِ کسی نیستی؟
...
من دلم تنگ است.من دلتنگم.

من دلتنگ توام شیرینی زندگیم .

وحید عزیزم دوستت دارم

 

 

 

 

 

غم دوری تو را چگونه ببینم ؟

تاب ندارد این خراب آباد دل من ...چه کنم عزیزکم؟

 

دوستت دارم

 

 

 

 

اگر تا آخر جهان بروی و در تمام راه با دو دست محکم روی گوشهایت را بگیری دیگر کسی تو را نمی بیند.
اگر تا آخر جهان بروی و در تمام راه با دو دست محکم روی چشمهایت را بگیری دیگر کسی صدای تو را نمی شنود.
اگر تا آخر جهان بروی و در تمام راه با یک دست محکم دهانت را ببندی و با دست دیگر گلویت را بفشاری

 دیگر کسی بغض ها و اشک هایت را نمی شناسد.
اگر تا آخر جهان بروی کر و کور و گنگ , دیگر کسی به دنبال تو نخواهد گشت.
اگر تا آخر جهان بروی خیال می کنم هنوز پرنده ای باشد که برای تو آواز بخواند.

چشمهایم برای تو :

تویی که سرشارترین نگاهم همواره پیشکش تواست

 تویی که زیباترین لبخندم همواره هدیه تواست

 تویی که صادقانه ترین سخنانم را بی کم و کاست برایت بازگو می کنم ...!!!

 تویی که ساده ترین خواسته هایم را بی کم و کاست از تو می خواهم ...!!!

 تویی که ذره ذره تمامی دنیای مرا از آن خود ساختی.

 تویی که ذره ذره تمامی وجود مرا تسخیر خود ساختی .

تویی که در تمام وجودم شور و عشق را پدید آوردی.

 تویی که هر لحظه بودنت مرا آرامش است ...!!!

 تویی که تمام زندگی منی ، تویی که شب را برایم ستاره آوردی ...!!!

 تویی که هرگز لحظه ای از خاطرم دور نبوده ای.

 تویی که می خواهمت ، تویی که نباشی میمیرم ...!!! 

 تویی که همه ی منی ...!! 

 منی که بی تو هیچم ...!!

 بی تو هیچم ....

بی تو هیچم ...

 بی تو ... هیچم

 

وحید عزیزم دوستت دارم

 

 


اگر کف دستهایت را کنار هم بگذاری, می دانی چه زیبا می شود؟
می دانی نیم کاسه ای می شود برای جرعه ای آب؟ می دانی در آن جرعهُ آب می شود دوباره تابش آفتاب و نقش مهتاب را دید؟
می دانی گودی دستانت جایی می شود برای پناه گرفتن دستهای تنهای من؟ می دانی تنهایی دستهای من گم می شود در خالی دستان تو؟
اگر کف دستهایت را کنار هم بگذاری, می دانی چه پرشکوه می شود؟
می دانی بستر آرامش می شود برای سر خسته و دردمند من؟
می دانی مخمل نوازش می شود پر از خنکای مهر روی صورت خیس از اشک های گرم من ؟
...
اگر کف دستهایت را کنار هم بگذاری, خود زندگی لب پر می زند از سر انگشتانت.
چه می شود اگر کف دستهایت را کنار هم بگذاری....

دوستت دارم بیشتر از همیشه

وحید نازنینم دوستت دارم

 

 

 

من حباب را دوست دارم.
من حباب را با شوقی کودکانه دوست دارم.
چرخ زدنش در باد , بازی رنگها بر پوستش , شفافیتش , سبکبالی و سادگیش را دوست دارم.
من حباب را دوست دارم.
حباب هم چون من دلش پر از هواست.
هوای دوست.
هوای دوست داشتن.
هوای دوست داشتن دوست.
پس این حباب هم پیشکش همهُ دلهایی باشد که پر از هوای کسی است.

 

 

جهان من
جای کوچکی‌ست
وقتی تو در آن نباشی...


 

رنگ پاییز است این بی تابی ام
زرد و نارنجی است آتش بازی ام
*
رنگ دریاهاست این بیداری ام
آبی و زیباست شعر جاری ام
*
صورتی رنگ است این بی خوابی ام
سرخ سرخست این تب تنهایی ام
*
هر چه هرجا هست رنگش داده ام
من فقط در رنگ چشمت مانده ام
*
رنگ چشمت چون نهال کوچکیست
شیطنت هایش شبیه کودکیست

*

رنگ چشمت کوچه باغی پر درخت
که پرستویی از آنجاها نرفت
*
رنگ چشمت یک پل و یک انتظار
یک سلام و یک نگاه بی قرار
*
رنگ چشمت بوی باران در غروب
رنگ عاشق بودن دلهای خوب
*
رنگ چشمت مثل بغضی در سکوت
یا شبیه ناله های یک فلوت
*
رنگ چشمت چشمه سار سادگی
بهترین آغاز این دلدادگی
*
رنگ چشمت مثل حرفی ناتمام
من فقط باید بگویم یک کلام
*


رنگ چشمت بهترین رنگ خداست
من نمی دانم!
نمی دانم شبیه آن کجاست !!
...

 

وحیدم عزیز دلمی...

 

 

 

 

جمله از این کوتاه تر نمیشود
آخر از این ساده تر نیست

بگو،
بگو که نشاید جسارت گفتنش
همانند سلامی خشک و خالی ست

بگو،
بگو که گفتنش خوشرنگ
همانند گل ِ نقش بسته بر قالی ست
بُروز عشق سخت است
لیک پایانش به خوشحالی ست

دوستت دارم!
 

در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست

دل من

که به اندازه ی یک عشق است

به بهانه های ساده ی خوشبختی می نگرد...

 

 

 

آیاغم آخرمان است...؟؟؟

 

 

ما مریدان فلسفه‌ی صبر ایوب و جهد ناکرده و دستی از دور بر آتش داشتن بوده‌ایم و هستیم.
همه‌ی عمر که هیچ. همه‌ی تاریخ.
ما سال‌ها که نه، قرن‌هاست که با خود و دیگران تکرار می‌کنیم: خدایتان صبر بدهد!
بی‌گمان کسی صبرمان داده است، بی‌بدیل صبری که نه آغازش پیداست و نه پایانش هویدا.
خدایش صبرمان داده است که از زمستان شصت و یک به تابستان شصت و هفت می‌رسیم. صبور .
از جاده‌ی خاوران به کوی دانشگاه نقب می‌زنیم. صبور صبور .
به تماشای گورهای دسته‌جمعی، چهره‌ی زیبا کاظمی و پیکر اکبر محمدی می‌نشینیم صبور صبور صبور. صبوری می‌کنیم تا خدایش صبرمان دهد و صبورترمان کند تا داد و درفش و دوزخ را هم با صبوری تاب بیاوریم و دم نزنیم. صبر کنیم بر ای همه ظلمی که بر کودکان لبنانی وارد می شود...صبور صبور...تا کی؟؟؟

خدایا چند وقتی است نگاهم به آسمان توست ...صبور صبور  صبور!!!!!! 

 

 
 

 

 

زندگی را دوست دارم

 

سلام تنها بهونه من واسه زندگی...می دونی که بازم مثل همیشه دلم برات تنگ شده و بازم دارم با این دل بهونه گیر می سازم

نمی دونم چی بگم قبل از اینکه شروع به نوشتن کنم یه دنیا حرف داشتم ولی الان ...؟؟!!

وحید عزیزم... امروز ۱۵۳ روز از اون روز قشنگ و به یاد موندنی می گذره و من عاشق تر از همیشه برای بودن کنار تو ...

می شمارم ثانیه هایی رو که انتظار منوبه دوش می کشن

خسته نیستم آخه می دونم همیشه تو رو کنارم دارم...

وحیدم دوست دارم دیونه وار....

روشنکت

دوستت دارم

دوستت دارم

دوستت دارم

 

 

     

                         با همه وجودم دوستت دارم وحید نازنینم

 

 

گوش کن ، جاده صدا می زند از درو قدم های تورا 

چشم تو زینت تنهایی نیست

پلک ها را بتکان ، کفش پاکن و بیا

و بیا تاجایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد

و زمان روز کلوخی بنشیند با تو

ومزامیر شب اندام تورا مثل یک قطعه آواز به خود جلب کند

پارسایی ست در آنجا که تو را خواهد گفت :

بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه عشق تر است

 

 

 

 

 

آسمان همچو صفحه دل من
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست

 

وحیدم ...بازم این جمعه دلگیر اومد ...دلم برات خیلی تنگ شده

هرجا که باشم همیشه به یادتم و دوستت دارم...