ان موسیقی که با تو شنیدم،چیزی بیش از یک موسیقی بود،
و ان نانی که با تو خوردم،چیزی بیش از نان بود،
حالا بی تو،همه چیز محزونم میکند،
انچه روزی زیبا بود،مرده است.
دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند،
و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود.
اینها را تو به خاطر نمی اوری،ای عزیز،
و با این حال حس لمس تو بر اشیا همیشه خواهد ماند.
چرا که وقتی از کنار انها می گذشتی، در قلب من بودی
و با دستها و چشمهایت انها را متبرک می کردی.
و انها همیشه در قلبم خواهند ماند
که زمانی تو را می شناختند، ای زیبای فرزانه.
وقتی از پنجره دلت
به آسمون آبی خوبیهایت می نگرم
احساسی در درونم می گوید
کاش وسعت آبی لحظه هایت
مال من بود
ای کاش احساسم گلی می بود
میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد
رقصان به روی طاق ایوانت
ای کاش احساسم کبوتر بود
بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید
عشقی به قلبت میهمان میکرد
ای کاش احساسم درختی بود
تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت
تو مست در میخانه اش بودی
ای کاش احساسم صدایی داشت
از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی
سرما به جان دشت غم میزد
ای کاش احساسم هویدا بود
در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم
خاموش نمیگشت و نمی آلود
ای کاش احساسم قلم میگشت
تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که " دوستت دارم"ی میگشت
تا معنی احساس من میشد .
" دوستت دارم ! "
امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم
و تقدیم تو کنم
گرچه که یقیین دارم که می دانی
نه تنها اشعارم
که تمام هستی ام
وجودم
تقدیم به توست
تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی
وقتی اولین سلام
نخستین دیدار
ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم
آن زمان که با نگاهی معصومانه
با لبخندی کودکانه
و با صداقتی شاعرانه
دستهایم را فشردی
و آن زمان را که شوق هر روز دیدنم
و هر روز دیدنت
آرامم می کرد ...
آه ! افسوس که چه زود گذشت !
باور می کنی ؟
باور کن که لحظه لحظه اندیشیدن به تو
حتی با اینهمه فاصله و درد
خون زندگی ، عشق به زندگی ، عشق به بودن را در رگهایم به جوش می آورد!
باور کن که هنوز هم دوست دارم
کودکانه
بی پروا
صادقانه
عاشقانه
دیوانه وار
بگویم
دوستت دارم
بگویم از ازل تا به ابد
عاشقانه و دیوانه وار
دوستت دارم
گرچه گفتن و شنیدنش را از من دریغ می کنی
می هراسی
می گریزی
اما من هنوز هم
دوست دارم که بگویم
دوستت دارم !
دوستت دارم
چگونه می توانم احساسم را پنهان یا انکار کنم
در حالیکه می دانی دروغ نمی توانم گفت ؟
عشق همه باور من است
با عشق زندگی می کنم
با عشق نفس می کشم
با عشق می خوابم
با عشق بیدار می شوم
من حتی با عشق فکر می کنم !
به تو
به خودم
به دنیا
به بود و به نبود !
به من یاد داده اند که من و تو ، ما
و ما یعنی عشق
حال بگو من چه کنم که عشق ، این حس همیشه بیدار من
برای تو چون لطیفه های تکراری آزار دهنده
روح تو را می آزارد ؟
گناه من چیست که عقل تو ، عشق مرا با منطق مجهولات می سنجد و به قضاوت می گذارد؟
حال به من بگو که اگر من و توی من ، ما ، عشق ، احساس یعنی بازی کودکانه پر از نیرنگ و ریا
عشق یعنی پوچ و بی محتوا
عشق یعنی منطق و عقل
عشق یعنی انکار
عشق یعنی زمان
عشق یعنی فراموشی
ما نه ، من چه کنم که
تو را با احساسم می پرستم
با چشمانم
با گوشهایم
با دلم
با وجودم
به کدامین گناه باید بپذیرم که چون تو عشق را از دید عقل ببینم نه از دریچه دل ؟
حال اگر تو نمی خواهی با من
ما بسازی
عشق بیافرینی
احساس را با عقل بیامیزی
عشق را بر سر سفره دل بیاوری
آن حکایت غریب دیگری است
که دل من چه آسان به تو می بازد ؟
ومن چه آسان از دست می روم
و تو چه آسان به اینهمه صداقت و صفا و صمیمیت می خندی و می گذری !!!!!!!!!
از یکی از دوستان...
ان کس که میگوید دوستت میدارم خنیاگر غمگینی است که اوازش را از دست داده
ای کاش عشق را زبان سخن بود
شاملو
امروز بعد تقریبا یک سال اومدم تا بگم عزیزم بیشتر از همیشه دوستت دارم و بعد سه سال با تو بودن هر رئز برایم یک اتفاق ساده ای که پشت پنجره تنهایی هایم شوق و امید به زندگی را برایم دو چندان می کنی ....دوستت دارم وحیدم
اجازه هست به عشق تو، توی کوچه ها داد بزنم؟
روی پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؛
اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم؟
ماه و ستاره رو بازم فدای چشمونت کنم؛
اجازه هست که خنده هات قلبمو از جا بکنه؟
بهت بگم عاشقتم، دوست دارم یه عالمه؛
اجاز هست بهت بگم عشق تو توی سینمه؟
جونمو هم به پات بدم بازم برای تو کمه؛
به من بگو، بگو به من، بگو منو دوسنم داری؟
بگو که واسه هوست پا روی دلم نمی ذاری
اجاز هست نگاهتو توی خاطرم قاب بکنم؟
چشمی که بدخواهمونه به خاطرت خواب بکنم؛
اجازه فریاد بزنم توی قلبمی تا به ابد؟
بدون اگه رسوا بشم بخاطرت خوبه نبرد؛
اجازه هست کنار تو به اوج ابرهام برسم؟
دست توی دستمو برم به فردا برسم؛
اجازه هست دریا بشم، کویرو پیومنه کنم؟
تو صدف دلم بشی، من توی دلت خونه کنم؛
اجازه هست یه لحظه باز توی چشات نگاه کنم؟
با یک نگاه بی ریا روی غمو سیاه کنم؛
اجازه هست ...