-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 10:27
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد، می خواهم بگویم : سلام! اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد، می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم! از کوچه های بی چراغ! از این حصار ِ هر ور ِ دیوار! از این ترانه ی تار... مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت! کم کم این حکایت ِ دیده و دل، که ورد ِ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 10:18
می خواهم عشق بماند و اشک بماند و لبخندی که هدیه ی لبهای توست می خواهم تو باشی و من باشم و زندگی و ستارگان سرشاری از انعکاس ما وحید عزیزم ...خیلی دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 09:04
تقدیم به عشق مهربونم ... وحید عزیزم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 08:48
دست های تو رنگ تیره گی شب دست های من بی رنگی مهتاب ... سر انگشتانت را بر پوست دستانم بکش بگذار یک بار هم شده مهتاب از شب رنگ بگیرد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 08:46
خواستم بگویم آن جا که تویی آفتاب به اندازه یک چرخش عقربه زودتر غروب می کند اما گرم تر می تابد. چون تو که یک دنیا فاصله را پس می زنی تا بیشتر دوست بداری. خواستم بگویم آن جا که تویی دیوار سفید ایستاده است و زائران شب زمزمه های اندوهگین را برای هزارمین بار می خوانند. اما تو... تو نشسته ای و آخرین شمع منور با لبخندت روشن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 08:40
می گویم بگذار یک بار هم که شده دل من گیر تو باشد و من دلگیر نباشم. یا دست کم دلم تنگ دل تو باشد و من دلتنگ تو نباشم. می گویم بگذار یک بار هم که شده من دلدار تو باشم و دلم را به دار نکشم. می گویم... بگذار این بار آخر هم که شده از زمین به آسمان ببارد. من از باران بیزارم...