مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

 

 

دلم می خواد گریه کنم

دلم می خواد اون قدر گریه کنم که بدونی نمی خواستم

نمی خواستم ...به خدا دوستت دارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نه من باور می کنم
نه هیچ کس
اما من در انتظار آمدنت
پنج انگشت دست راستم را
هفت روز هفته شمرده ام
بی آن که دلم زخمی شود

 

دوستت دارم

 

 

 

 

صدایم که می‌کنی
فاصله
می‌شود یک گام، یک حرکت دست
یک پلک زدن.
صدایم که می‌کنی
خوابم تعبیر می‌شود.
حالا گیرم که
باران تبر هم ببارد
ماه از شاخه‌ی بید سرریز می‌کند.
صدایم که می‌کنی
عشق اتفاق می‌افتد.
حالا گیرم که
باران سنگ هم ببارد
ماه را ببین!
از روی شانه‌ی من
گیسوی بید را نوازش می‌کند.

 

دوستت دارم


 

 

 

من تو را با آنچه هستی دوست دارم می پرستم

 

 

 

 

 

برای وحیدم که همیشه دوستش دارم

از تو می نویسم:

از تو می نویسم چون اگر تو نباشی نابودم

از تو می نویسم چون دلم با توست

از تو می نویسم تا وقتی که توانی در این دستهاست

می نویسم روی ذره ذره ی دلم که همیشه عاشقت خواهم بود...

 

برای رفتن راهی دراز است

من و تو می گذریم

مثل لحظه ها دست به دست هم

زیر نور ستارگانی

که عاشقانه می در خشند.

 

 

 

 

 

 

سلام قشنگترین بهونه زندگی من (وحیدم)

امروز اومدم که بهت بگم دیگه هیچ کس رو ندارم

تو شدی همه زندگی من اومدم بهت بگم تو رو خدا

منو هیچ وقت تنها نذار من به جز تو هیچکس و ندارم

عشق من به تو یه عشق بزرگه هیچ کس قادر به درک

اون نیست  من برای داشتن تو هر کاری می کنم

نمی دونی چقدر دوست دارم نمی دونی ...

تو را با شیشه عشقم میان

                                 مرمر قلبم تراشیدم

و از آن پس هم تو را چون بت پرستیدم

دلیلش را می دانی؟

چرا زیباتر از تو مهربانتر از تو ندیدم.

وحید عزیزم دوستت دارم برای همیشه برای ابد.

 

 

برای عزیزترینم

 

دوست دارم تو را تنگ در آغوش بگیرم

وتمام دلتنگی هایم را با شعرهایم به سرزمین چشمانت هدیه کنم.

دوست دارم شبنمهای دلواپسی ام را روی گونه هایت جاری سازم صورتت را

با اشکهایم خیس کنم   و تو مثل همیشه به من بگویی :

 دوستت دارم.

 

وحید عزیزم تا آخر دنیا دوستت دارم

 

 

 

شقایق ها سکوتم را بهانه می کنند

باران حضورم را

و سبزه آغوش رهایم را

نسیم تن عریانم را

وابر اشک شوقم را

کوه و جنگل لذت تنهاییم را

و خود نیز اعترافی صادقانه

در قلبم

من عاشق شده ام...

 

 

 

تنها روی جاده فردا چشم به خوشبختی گشوده ام  وفردایم را می نگرم.

آرام گام بر می دارم حرکت می کنم سایه ای مرا همراهی می کند که مدتهاست

چشم من انتظارش را می کشد.

پشت این جاده نا معلوم می تواند فردایی باشد که من و تو انتظارش را داریم.

دستان گرم و سوزانت را در دستان من بگذار تا هیچ بیمی از ظلمت و تاریکی

نداشته باشم.

اکنون تو اینجایی در کنار من عطر خوش نفست زمانم را آغشته کرده

اکنون ما خوشبختیم

                                 خوشبخت

                                                    خوشبخت

                                                                     خوشبخت

 

 

 

 

سوگند به شبنم هایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می آیند و به

گلهایی که خوشبوتر از همه خاطره های زمین هستند از عشق گفتن و نوشتن

آسان نیست.

عشق کوچه ایی است که آهنگ اشتیاق قلبها را می توان در آن شنید. عشق

افقی است آبی که نگاه بارانی عاشقان به آن دوخته شده است. عشق نفسهای

کودکی شادمان است که از غصه های ریزو درشت عالم چیزی نمی داند.

تو از عشق چه می دانی؟

اولین بار عشق را کجا دیدی؟

چه وقت با او حرف زدی؟

چه کسی به تو گفت: عشق چه رنگی است؟

عشق گاهی به رنگ آسمان است و گاهی به رنگ پرهای پرستویی که به دنبال

آشیان می گردد و گاهی دیگر به رنگ آرزوهایی که در قلبهایمان پنهان کرده ایم.

من از عشق وضو می سازم. من با عشق نماز می خوانم. من در عشق غرق

می شوم. من بی عشق در کنج قفسی که میله هایش از حسرت است

می پوسم. من بی عشق میمیرم.

با عشق می توان حرف زد . با عشق می توان راه رفت با عشق می توان

همه دیوار ها را برداشت و به جای آن پنجره کاشت.

سوگند به چشمهای تو...

سوگند به چشمهای تو که همیشه بیدارند بزرگترین درس هستی جز این دو

حرف نیست:

       بی عشق نمی توان زیست...

 

وحید عزیزم تو تنها عشق منی ...بدون تو هرگز.

دوستت دارم

 

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد

بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از

چیدن ستاره های قلبت روی گونه هایت می کارم تا بدانی

ای خوبم چقدر دوستت دارم....

 

 

 

 

 

 

 

دو قطره عشق
روی کاغذم بچکان
تا شعرم رنگ خون بگیرد و بوی اشک.
دو قطره عشق
روی کاغذت می‌چکانم
تا ترانه‌ات درختی شود،
بر شاخه‌اش مرغ عشقی خانه کند
و بر فرازش ابری آشیان.
آن وقت باران که ببارد
دو قطره عشق می‌چکد بر کاغذ و ترانه و جهان.

 

تقدیم به کسی که دلش مثل دریا بزرگ است و همه بزرگی او همه دنیای کوچک من است

وحید عزیزم دوستت دارم