-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 08:38
امروز ، چرکنویس ِ یکی از نامه های قدیمی را پیدا کردم! کاغذش هنوز، از آواز ِ آن همه واژه بی دریغ سنگین بود! از باران ِ آن همه دریا! از اشتیاق ِ آن همه اشک چقدر ساده برایت ترانه می خواندم! چقدر لبهای تو در رعایت ِ تبسم بی ریا بودند! چقدر جوانه رؤیا در باغچه ی بیداریمان سبز می شد! هنوز هم سرحال که باشم، کسی را پیدا می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مردادماه سال 1387 10:43
ان موسیقی که با تو شنیدم،چیزی بیش از یک موسیقی بود، و ان نانی که با تو خوردم،چیزی بیش از نان بود، حالا بی تو،همه چیز محزونم میکند، انچه روزی زیبا بود،مرده است. دستهایت زمانی این میز و این نقره را لمس کردند، و انگشتانت را دیدم که این جام را گرفته بود. اینها را تو به خاطر نمی اوری،ای عزیز، و با این حال حس لمس تو بر اشیا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مردادماه سال 1387 10:33
وقتی از پنجره دلت به آسمون آبی خوبیهایت می نگرم احساسی در درونم می گوید کاش وسعت آبی لحظه هایت مال من بود
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مردادماه سال 1387 10:23
ای کاش احساسم گلی می بود میریخت عطرش را به دامانت یا مثل یک پروانه پر میزد رقصان به روی طاق ایوانت ای کاش احساسم کبوتر بود بر بام قلبت آشیان میکرد از دست تو یک دانه برمیچید عشقی به قلبت میهمان میکرد ای کاش احساسم درختی بود تو در پناه سایه اش بودی یا مثل شمعی در شبت میسوخت تو مست در میخانه اش بودی ای کاش احساسم صدایی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مردادماه سال 1387 12:40
" دوستت دارم ! " امیدوارم روزی بتوانم بهترین شعر زندگیم را برای تو بسرایم و تقدیم تو کنم گرچه که یقیین دارم که می دانی نه تنها اشعارم که تمام هستی ام وجودم تقدیم به توست تو الهام بخش بهترین ابیات شعرهای منی وقتی اولین سلام نخستین دیدار ملتهب ترین نگاه را به یاد می آورم آن زمان که با نگاهی معصومانه با لبخندی کودکانه و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 مردادماه سال 1387 12:35
چگونه می توانم احساسم را پنهان یا انکار کنم در حالیکه می دانی دروغ نمی توانم گفت ؟ عشق همه باور من است با عشق زندگی می کنم با عشق نفس می کشم با عشق می خوابم با عشق بیدار می شوم من حتی با عشق فکر می کنم ! به تو به خودم به دنیا به بود و به نبود ! به من یاد داده اند که من و تو ، ما و ما یعنی عشق حال بگو من چه کنم که عشق...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 11:14
دوستت دارم
-
تنها تو...
پنجشنبه 3 مردادماه سال 1387 11:09
امروز بعد تقریبا یک سال اومدم تا بگم عزیزم بیشتر از همیشه دوستت دارم و بعد سه سال با تو بودن هر رئز برایم یک اتفاق ساده ای که پشت پنجره تنهایی هایم شوق و امید به زندگی را برایم دو چندان می کنی ....دوستت دارم وحیدم اجازه هست به عشق تو، توی کوچه ها داد بزنم؟ روی پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؛ اجازه هست که هر نفس...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 23:08
وحید عزیزم سلام شب بخیر چه قدر دلم برات تنگ شده ...نمی دونی چه قدر دلم می خداست اینجا بودی و سرمو رو شونه هات می ذاشتمو زار زار گریه می کردم ...خسته شدم از بس واسه کارای نکرده جواب دادمو جز تهمت چیزی نشنیدم گاهی وقتا از خدا می خوام که تو مثل بابام نباشی ...تحملش واقعا سخته....قبلنا این طوری نبود ۲-۳ سالیه این طوری شده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 10:08
در این هستی غم انگیز وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده ی « دوستت دارم» کام زندگی را تلخ می کند وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات زندگی را تا مرزهای دوزخ می لغزاند دیگر – نازنین من – چه جای اندوه چه جای اگر... چه جای کاش... و من – این حرف آخر نیست – به ارتفاع ابدیت دوستت دارم حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه از لذت...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 10:01
دنبال بهانه ای بودم که باز بیایم و برایت بنویسم همه احساسی را که به تو دارم... بهانه ای جز دوست داشتت نیافتم و این همان است که مرا برای ادامه زندگی امیدوار می کند وحیدم عزیزترینم همه جان و دلم فدای تو ... تو که همه وجود منی و عاشقانه دوستت می دارم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 19:04
وحید عزیزم بیشتر از همیشه دوستت دارم به خاطر همه مهربونیات و همه همدلیات ممنون همیشه کنارتم و می دونم کنارمی عزیزترینم روشنکت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 18:45
سنگ روی سنگ میگذاری زیر ریزش یکریز آسمان و سر بلند نمیکنی تا کسی گمان نبرد که اشکهایت را پنهان میکنی به بهانهی باران. سنگ بر سنگ میچینی تا ستونی شود بلند, تا روزی دستت را بگیرد و با تو بر فراز سنگها بایستد و زندگی را فریاد بزند. سنگ روی سنگ میلغزد و میغلتد و فرومیافتد و تو بیوقفه سنگ روی سنگ میگذاری و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 13:11
این متن را لز یکی از وبلاگ ها یادداشت کرده بودم امروز هوس کردم بنویسمش ... اینها را باید فردا بنویسم، اما امروز مینویسم. فردا نمیشود. فردا روز باور است. روز پذیرش. روز تسلیم. روز ناتوانی. روز سر فرود آوردن و تن سپردن. آخر فردا روز رفتن پدر است. برای همین امروز مینویسم. امروز که هنوز حضور پدر را تجربه کرده است،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 13:04
تقصیر فاصله نیست. هیچ پروازی مرا به تو نمیرساند وقتی که تو در کار گمکردن خود باشی. ملالی نیست کامران بزرگنیا برگی افتاده بود جای دیگری افتاده بود و من صدای افتادنش را صدای جدا شدنش را از شاخه چرخیدنش را و پیچ و تابِ آرامآرام آمدنش را و صدای نشستنش را، بر سطح درخشانِ آسفالتی، پیادهرو خیابانی ، ... شنیده بودم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 بهمنماه سال 1385 14:32
تو میگویی که نرفتهای من میگویم که ماندهام. بیچاره زمین که میچرخد....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 13:35
نشسته ام به روی ابر خاطرات ساکت وخموش و فقط یاد توست که هر لحظه موسیقی قلبم را می نوازد و شیرینی روزهای با تو بودن گهگاهی صورتم را نوازش می کند چه قدر دلم برایت تنگ است نازنینم... شب روی جاده نمناک می خوانم هر مهتاب تو را و تو آرام می آیی و می نشینی در سکوت سینه ام زیر لب با شوق صدایت می زنم و تو دست در دستم می نهی و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 13:05
اکنون تو اینجایی گسترده چون عطر اقاقیها در کوچه های صبح بر سینه ام سنگین در دستهایم داغ در گیسوانم رفته از خود سوخته مدهوش اکنون تو اینجایی... دوستت دارم وحید نازنینم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 23:48
اومد ... مثل همیشه آروم ... مهمونیت هم مثل همه چیزت آرومه و با وقار آخی!!!! چه قدر دلم هوای یه مهمونیه واقعی کرده بود... خدایا دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 21:54
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود بی تو برای شاعری واژه خبر نمی شود بغض دوباره دیدن ات هست و بدر نمی شود فکر رسیدن به تو ، فکر رسیدن به من از تو به خود رسیده ام اینکه سفر نمی شود بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود دلم اگر به دست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 21:30
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 14:50
باز آمدی چون دخیلی سبز که به رفتار سرد باد بسته بودم وقتی که آمدی چای آماده بود و زمان در شیشه های رنگارنگ با درنگی سرخ آبی می نمود. ... خواستم این را بگویم. من کارم با این کلمهها راه نمیافتد. خنده را بلند، بغض را با لرزش و دوستت دارم را میان لبهای تو دوست دارم. با صدای تو.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 20:20
الهی ! راز دل گفتن دشوار است و نگفتن دشوارتر ... وحید نازنینم ...دلم بد جوری برات تنگ شده ... دوستت دارم ...تا بی نهایتها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 شهریورماه سال 1385 11:57
درخت خشکیده را سنگباران میکنی بی آنکه بدانی پاییز را خزانی نیست.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 14:17
صبر مرا با شتاب پیمانه کن و عشق را با نگاهم. در غیبت تو جهان هم دلگیر می شود. شکیبایی مرا با دلتنگی پیمانه کن و عشق را با لبخندم. دوستت دارم روشنکت
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 14:09
زمین رنگ دست های من است وقتی تو بر آن ها بوسه می زنی. آسمان رنگ لب های تو وقتی من آنها را می بوسم دوستت دارم عزیزکم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 مردادماه سال 1385 13:14
به نام می خوانمت نا تمام می خواهمت نزدیک تر بیا مهربان من افق در یک قدمی است امروز داشتم فکر می کردم یاد تو چه آرام و معصوم هنگام خواب به سراغم می آید... بودن من و تو قشنگ ترین نغمه زندگیمان است دوستت دارم وحید عزیزم همه زندگی منی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1385 16:20
دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1385 16:16
تو در کجای جهانی؟دلت در آرزوی دیدن که می تپد؟هوای که را داری؟ دلت پر می کشد که سر بر زانوان و شانه های کسی بگذاری؟ هوس می کنی دستهای کسی را در تهی دستانت جای بدهی و در چشمانش نگاه کنی؟ می خواهی صدایش کنی و پاسخت دهد؟ دلتنگ ساده ترین نشانه های دلبستگی و دلدادگی نیستی؟ دلتنگ خنده ها و گریه های کسی نیستی؟ دلت تنگِ دوست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1385 15:56
غم دوری تو را چگونه ببینم ؟ تاب ندارد این خراب آباد دل من ...چه کنم عزیزکم؟ دوستت دارم