گفتم
ترا دوست دارم .
صدای مرا,
نقاشی کن.
دلتنگ توام,
اندوه مرا,
نقاشی کن.
به تو می اندیشم, در غم دیگران,
پندار مرا, نقاشی کن .
گفتی :
در خلئی که هوا نیست,
نه من ترا می خوانم,
نه تو مرا می شنوی.
برایم چراغی بیاور,
بی نور,
چگونه نقاشی کنم ؟ ...
به هوای تو گاهی من هوایی می شوم.
هوای دلم ابری می شود.
دل که هوای تو را می کند, چشمانم بارانی می شود و مه پیکرم را فرا می گیرد.
دل که هوای تو را می کند من هوایی می شوم.
ابری, بارانی و فرورفته درمه.
اما پس چگونه است که یادت همیشه و هنوز چون خورشید در خاطرم می درخشد؟
وحید جان دوستت دارم