دیگر نمی خواهم صدای ملامت رااز حنجره ی شقایق های وحشی بشنوم
من تو را می خواهم.من دست سبز تو را برای شکوفایی گل های وجودم می خواهم
بیا که اشکهایم بهانه ی تو را می گیرند
بیا که پریان احساسم پرواز را فراموش کرده اند
بیا که حوریان اشکهایم قسم خورده اند که راه قدم هایت را نمناک سازند
گفتم دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم و اشک از چشمانم سرازیر شد و باز
چیزی نگفتی و به جای سکوت این بار تو نیز مانند من اشک ریختی...
وحید دوستت دارم
سلام
وبلاگتون خیلی قشنگه مخصوصا با اسم آقا وحید
به ما هم یه سر بزن