مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

 

رنگ پاییز است این بی تابی ام
زرد و نارنجی است آتش بازی ام
*
رنگ دریاهاست این بیداری ام
آبی و زیباست شعر جاری ام
*
صورتی رنگ است این بی خوابی ام
سرخ سرخست این تب تنهایی ام
*
هر چه هرجا هست رنگش داده ام
من فقط در رنگ چشمت مانده ام
*
رنگ چشمت چون نهال کوچکیست
شیطنت هایش شبیه کودکیست

*

رنگ چشمت کوچه باغی پر درخت
که پرستویی از آنجاها نرفت
*
رنگ چشمت یک پل و یک انتظار
یک سلام و یک نگاه بی قرار
*
رنگ چشمت بوی باران در غروب
رنگ عاشق بودن دلهای خوب
*
رنگ چشمت مثل بغضی در سکوت
یا شبیه ناله های یک فلوت
*
رنگ چشمت چشمه سار سادگی
بهترین آغاز این دلدادگی
*
رنگ چشمت مثل حرفی ناتمام
من فقط باید بگویم یک کلام
*


رنگ چشمت بهترین رنگ خداست
من نمی دانم!
نمی دانم شبیه آن کجاست !!
...

 

وحیدم عزیز دلمی...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آتنا چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:58 ب.ظ http://www.partenon.blogsky.com

دوست خوبم سلام:

من باختم.
عشقم احساسم زندگیم
و هرچه فکر میکردم دارم
ولی هیچ وقت نداشتم.
تو را نمیدانم
توجیحت را نمیخواهم
دنبال بهانه نگرد
دیگر با تو نمی مانم.
در هیاهوی غربت خیابانها
به دنبال نگاه آشنای تو میگشتم
اما ندیدمت
ندیدمت
تا به ناگاه دستان غریبه ای را در دستانت دیدم.
آری...
دیدم اویی که همه هستی من بود
در لحظه دیدار من
دست در دستان دیگری داشت.
میگذرم از هرچه با من کردی
تو نیز بگذر از من
که دیگر دلم برای دیدنت پر نمیکشد
که دیگر احساسم مرد.
بگذر که دیگر توان نگاه به چشمانت را ندارم
برو که دیگر نمیخواهم با تو بمانم.
تنها بودم آمدی اما اینک غریب و بیکسم که رفتی.
آمدنت برایم پر از شادی بود
سلامت را از خاطر نمیبرم
اما میخواهم من بدرودت بگویم.
برو که دیگر هیچ ندارم که تقدیمت کنم
آنچه داشتم تقدیم تو شد
آنچه نداشتم برایم باقی ماند.
تاریکی شبها مال من
روشنای خورشید مال تو.
اما برو برو و دیگر نگو که:
دوستم داری
مرا میفهمی.
مرا رها کن
رها کن تا بروم
من بال پرواز نمیخواهم
همپای راه نمیخواهم
دوست خوب نمیخواهم
مرحم زخم نمیخواهم
شانه درد نمیخواهم.
میدانستم میروی
میدانستم آخر قصه همیشه پایان تاریکی نیست.
همیشه شاهزاده قصه ها مهربان نبود
که تو مهربان باشی
وفادار نبود
که تو وفا کنی.
بدون تو هم خورشید میتابد
مهتاب میاید
باران میبارد.
رفتن تو پایان من نیست
مرگ من نیست.
میخواهم بمانم
بمانم اما این بار بدون اویی
که در آنی همه هستیم برد.
تصور میکنم دنیای بدون تو را
میخواهم تصورم برایم بماند و بدرخشد.
نگاهم رنگ ندارد
اما چشمانم فروغ دارد
حوری بهشتی نبودم
اما عاشقت بودم
پای لحظه لحظه های شبهای بیکسیت بودم.
زود فراموش شدم
در تنهاییم تو تنهاتر رهایم کردی.
توجیحت را نمیخواهم
بودنت را نمیخواهم.
برای همیشه خدا نگهدارت.
تقدیم به تویی که برایت از همه چیز گذشتم......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد