مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

 

 

 

صدایم که می‌کنی
فاصله
می‌شود یک گام، یک حرکت دست
یک پلک زدن.
صدایم که می‌کنی
خوابم تعبیر می‌شود.
حالا گیرم که
باران تبر هم ببارد
ماه از شاخه‌ی بید سرریز می‌کند.
صدایم که می‌کنی
عشق اتفاق می‌افتد.
حالا گیرم که
باران سنگ هم ببارد
ماه را ببین!
از روی شانه‌ی من
گیسوی بید را نوازش می‌کند.

 

دوستت دارم


 

نظرات 2 + ارسال نظر
دوستدار اعظم دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:15 ب.ظ http://aazamman.blogsky.com

سلام
من و تو با هم همدردیم منتها تو برای وحیدت و من برای اعظمم
خوشهال میشم به وبلاگ من سر بزنی!
در ضمن با اجازت از یکی از نوشته هات برداشتم امیدوارم که نا را حت نشوی؟

رضا دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ب.ظ http://www.pardehhaleh.blogsky.com

سلام واقعا وبلاگ خوبی داری خیلی مطالب قشنگی بود خوشحال میشم سری به ما بزنی
منتظرتم فعلن بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد