مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

مهربون من...عشق من

دوستت دارم تا بی نهایت ها ...تا جایی که خورشید و آسمان دست به دست هم می خوانند از عشقمان ...دوستت دارم وحید عزیزم

 

بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
بی تو برای شاعری واژه خبر نمی شود
بغض دوباره دیدن ات هست و بدر نمی شود
فکر رسیدن به تو ، فکر رسیدن به من
از تو به خود رسیده ام اینکه سفر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود
برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود
صبوری و تحمل ات همیشه پشت شیشه ها
پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود
صبور خوب خانگی ، شریک ضجه های من
خنده خسته بودنم زنگ خطر نمی شود
حادثه یکی شدن حادثه ای ساده نبود
مرد تو جز تو از کسی ، زیر و زبر نمی شود
به فکر سر سپردنم به اعتماد شانه ات
گریه بخشایش من که بی ثمر نمی شود
همیشگی ترین من ، لاله نازنین من
بیا که جز به رنگ تو ، دگر سحر نمی شود
بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود

دوستت دارم

 

باز آمدی
چون دخیلی سبز
که به رفتار سرد باد
بسته بودم
وقتی که آمدی
چای آماده بود
و زمان در شیشه های رنگارنگ
با درنگی سرخ
آبی می نمود.

... خواستم این را بگویم. من کارم با این کلمه‌ها راه نمی‌افتد. خنده را بلند، بغض را با لرزش و

 دوستت دارم را میان لب‌های تو دوست دارم. با صدای تو.

 


 

 

الهی! راز دل گفتن دشوار است و نگفتن دشوارتر...

وحید نازنینم ...دلم بد جوری برات تنگ شده ...

دوستت دارم ...تا بی نهایتها...

 

درخت خشکیده را
سنگ‌باران می‌کنی
بی آنکه بدانی
پاییز را خزانی نیست.