وحید عزیزم سلام شب بخیر

چه قدر دلم برات تنگ شده ...نمی دونی چه قدر دلم می خداست اینجا بودی و سرمو رو شونه

هات می ذاشتمو زار زار گریه می کردم ...خسته شدم از بس واسه کارای نکرده جواب دادمو جز

 تهمت چیزی نشنیدم گاهی وقتا از خدا می خوام که تو مثل بابام نباشی ...تحملش واقعا

سخته....قبلنا این طوری نبود ۲-۳ سالیه این طوری شده اونم علت داره...بماند!!!

دلم گرفته ...کاش دختر نبودم...گریه دارم زیادددددددددددددددددددد

تو می دونی روشنکت نه اهل دوست و رفیقه نه گشت وگذار...این دلم داره می ترکه

همه تفریح و ذوق من اینه که روزی نیم ساعت با تو قدم بزنم این چیزه زیادیه؟؟؟

وحید ......دوستت دارم تا ابد