شقایق ها سکوتم را بهانه می کنند

باران حضورم را

و سبزه آغوش رهایم را

نسیم تن عریانم را

وابر اشک شوقم را

کوه و جنگل لذت تنهاییم را

و خود نیز اعترافی صادقانه

در قلبم

من عاشق شده ام...

 

 

 

تنها روی جاده فردا چشم به خوشبختی گشوده ام  وفردایم را می نگرم.

آرام گام بر می دارم حرکت می کنم سایه ای مرا همراهی می کند که مدتهاست

چشم من انتظارش را می کشد.

پشت این جاده نا معلوم می تواند فردایی باشد که من و تو انتظارش را داریم.

دستان گرم و سوزانت را در دستان من بگذار تا هیچ بیمی از ظلمت و تاریکی

نداشته باشم.

اکنون تو اینجایی در کنار من عطر خوش نفست زمانم را آغشته کرده

اکنون ما خوشبختیم

                                 خوشبخت

                                                    خوشبخت

                                                                     خوشبخت

 

 

 

 

سوگند به شبنم هایی که پیش از بیدار شدن خورشید به دنیا می آیند و به

گلهایی که خوشبوتر از همه خاطره های زمین هستند از عشق گفتن و نوشتن

آسان نیست.

عشق کوچه ایی است که آهنگ اشتیاق قلبها را می توان در آن شنید. عشق

افقی است آبی که نگاه بارانی عاشقان به آن دوخته شده است. عشق نفسهای

کودکی شادمان است که از غصه های ریزو درشت عالم چیزی نمی داند.

تو از عشق چه می دانی؟

اولین بار عشق را کجا دیدی؟

چه وقت با او حرف زدی؟

چه کسی به تو گفت: عشق چه رنگی است؟

عشق گاهی به رنگ آسمان است و گاهی به رنگ پرهای پرستویی که به دنبال

آشیان می گردد و گاهی دیگر به رنگ آرزوهایی که در قلبهایمان پنهان کرده ایم.

من از عشق وضو می سازم. من با عشق نماز می خوانم. من در عشق غرق

می شوم. من بی عشق در کنج قفسی که میله هایش از حسرت است

می پوسم. من بی عشق میمیرم.

با عشق می توان حرف زد . با عشق می توان راه رفت با عشق می توان

همه دیوار ها را برداشت و به جای آن پنجره کاشت.

سوگند به چشمهای تو...

سوگند به چشمهای تو که همیشه بیدارند بزرگترین درس هستی جز این دو

حرف نیست:

       بی عشق نمی توان زیست...

 

وحید عزیزم تو تنها عشق منی ...بدون تو هرگز.

دوستت دارم

 

شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد

بیدار باش من با سبدی پر از بوسه می آیم و آن را قبل از

چیدن ستاره های قلبت روی گونه هایت می کارم تا بدانی

ای خوبم چقدر دوستت دارم....