دوستت دارم

 

دلم می خواهد
برای یکروز هم که شده
پشت پلکت پنهان شوم
آنوقت خواب هم که باشی
می توانم چشمت را تماشا کنم

روی گوشه و کنار سپیدی چشمت قدم می زنم
کنار نهرهای خونین شکسته ات می نشینم
دست و صورتم را می شویم

تا لبه سیاهی چاه مردمکت می آیم

درونش سنگی می اندازم
صدایش که نیامد

می روم تو تا پیدایش کنم

میانه راه درون چاه تنگترت می روم

انتهای چاه که رسیدم
آنجا تا صبح آرام می نشینم

می نشینم تا پلکت طلوع کند
تا نور ته چاه را روشن کند
از آنجا هر کجا را که نگاه کنی
من نیز خواهم دید

شب وقتی پلک خمارت نیمه باز شد

از چاه بیرون می آیم
پایم را درون آب سرخ نهرهایت می گذارم
و از گوشه چشمت بیرون می آیم
اگر در آینه چشمت را نگاه کردی

رد پایم را تماشا کن

 

 

دوستت دارم